انتظـــار دیدن تـــو کوله بار سنگینی است که به دوش می کشم

انتظـــارشیرینی است؛ دردیست که دوستش دارم!!!

غمـــی است که رنجم می دهد، غمت را هـــم دوست دارم..

انتظار

خدایا

حس می کنم خیلی از دوست ها و هم سن و سال های من از دو چیز مثل من رنج می برند

  1. انتظار
  2. تنهایی

من با تنهایی خودم کنار اومدم

اما انتظار داره من رو دیوونه می کنه

ای کاش این انتظار  هم راه حلی مثل تنهایی داشت !

تهی و خالی شدم از هر چه در چشمانت بیداد می کرد

به یاد دارم روزگاری را که در کوچه پس کوچه های دلت قدم بر می داشتم

زمانی که احساس می کردم در خلوت سرایت مانند یک رویا ماندگارم

و امروز سالها می گذرد که نگاه دریایی ات را گم کرده ام

و من مانند ماهی کوچکی دور از آب چه معصومانه جان دادم .........

قلم

نوشتن الان دیگه برام سخت شده؛می خوام بنویسم ولی نمیدونم از چی ؛از کجا

اینم میدونم که اگه ننویسم هیچی از من باقی نمیمونه ولی نه این دل یاری میکنه

نه این قلم.

بنویس ای قلم

از این دلم از این دل لامروت که بلد نیست ترک عشق کنه

یاد نگرفته به کسی پشت کنه نمیدونه فراموش کردن یعنی چی

نمیدونه بی وفایی یعنی چی ؟ دل شکستن یعنی چی؟

بنویس ای قلم .....

 

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی

ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم

 

دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است.

و هیچ چیز

نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج میشود خاموش

نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست

نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف

نمی رهاند.

و فکر می کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد.

بین خلوت خودم و غوغای قلبم گیر کردم...

خدایا ، هیچ کس نمیتونه من رو درک بکنه
همه فکر میکنن پسری که همیشه در حال گفتن و خندیدنه ، تووی زندگیش محاله غم و غصه ای داشته باشه.

چرا کسی نمیگه ، شاید.....شاید ، اینم چند تا زخم کهنه ، چند تا بغز گلو گیر ، و دو تا چشم خیس داشته باشه گاهی اوقات...

نمیخوام کسی حدس بزنه چقدر غم و غصه دارم ، همینا برام کافیه...

حتی کسی که ادعا میکنه خیلی دوستم داره ، به من میگه سنگ...

مگه سنگ میتونه غم داشته باشه؟
مگه سنگ میتونه گریه کنه؟

مگه سنگ هم میتونه دوست داشته باشه؟
مگه سنگ میتونه گاهی ، فقط گاهی اوقات ، عاشق بشه؟

دیگه حرفی ندارم....به خدا ندارم.

مهربانم تو بگو:

بعد از تو از کدام دریچه

آسمان را به تماشا بنشینم

و با کدام واژه عشق را معنا کنم

بی تو

همه ی فصلها خاکستری

و همه ی ستاره ها خاموشند

کیفر شکستن دل من چند جاده غربت

و چند آسمان تنهایی است

باور کن

من هنوز هم

به قداست چشمان تو ایمان دارم.

برای او که وسعت قلبش به اندازه ی تمام عاشقانه های روی زمین است


یادته یه روز به من گفتی هر وقت خواستی گریه کنی
برو زیر بارون که نکنه نامردی اشک تو رو ببینه و بهت بخنده
گفتم اگه بارون نباره چی ؟
گفتی اگه چشمهای قشنگ تو بباره آسمون هم گریه اش می گیره
گفتم یک خواهش دارم وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار ...
گفتی به چشم
حالا امروز من دارم گریه می کنم .
اما آسمون نمی باره
تو هم اون دور دورا ایستادی و داری به من می خندی
زمونه اینه دیگه